۱۳۸۸/۲/۳۰

گل یاس_ ویژه دهه فاطمیه



شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب

در آن شهر پر از ظلم

به جز مردم یک خانه

همه خواب , همه خواب

و جز هق هق آهسته یک مرد

ویا ناله آرام دو سه کودک بی تاب

اگر گوش کنی می شنوی زمزمه ریختن آب

**************************

اگر چه همه خوابند

ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست

که این شب , شب بی مادری زینب کبراست

شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست

شب غسل گل یاس علی , حضرت زهراست

***********************

علی بود و یک زانوی لرزان

علی بود و غم تازه یتیمان

علی بود

همان شیر خدا , حیدر کرار

و رنگی که ز رخسار پریده

همان فاتح خیبر

که قدش سخت خمیده

علی بود

همان همسر زهرا

که چندیست به جز فاطمه از مردم آن شهرسلامی نشنیده

علی بود و رخساره زهرا

که سه ماهیست ندیده

*************

علی بود و تنی خسته در آن بارش غمها

علی بود و اسماء

کنار بدن خسته زهرا

در آن نیمه شب ساکت و خلوت

همان نیمه شب غصه و غربت

شب هجر , شب اوج مصیبت

شب مرگ علی , مرگ گل یاس

علی کرد نگاهی سوی اسماء

که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس

*********************

با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت :

عزیز دل حیدر

مدد کن که دهم غسل تنت را

کمک کن که بشویم بدنت را

و با نام خدا غسل گل یاس شد آغاز

خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز

***********************

علی بود و قلبی که به اندازه ی یک فاطمه غم داشت

علی بود و بازوی کبودی که ورم داشت

**************

و دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد

علی زنده شد ومرد

نفس در دل او حبس شد و سوخت

علی چشم به چشمان گلش دوخت

و آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد

دوباره قد او خم شد و تا شد

و روح از بدنش رفت و جدا شد

سرش را بروی شانه ی دیوار زد و زار زد و گفت :

نگفتی به علی فاطمه یکبار

از این زخم و از قصه ی دیوار

از این اذیت و آزار

از این سینه و از لطمه سمار

خدایا!

چه کند حیدر کرار . . . ؟

همه عالم هستی , فغان گشت و آه دل آن رهبر مظلوم

و از اشک یتیمی حسین و حسن و زینب و کلثوم

به جز زمزمه ریختن آب

از آن خانه صدایی به سما رفت

که تا عرش خدا رفت

صدای طپش یک دل خسته

که بندش شده پاره و از ریشه گسسته

صدای کمر کوه

که از غصه شکسته

فقط آه کشید آه

علی به مدد فاطمه استاده روی پا

و چنین گفت به اسماء :

بریز آب به روی گل حیدر

ولی سعی کن آرام بریزی , که یاسم شده پرپر

بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی , که پهلوش شکسته ست

****************

علی شست تنش را

و با گریه چنین گفت به زهرا :

شدی پرپرو این شهر نفهمید

که گل طاقت این اذیت و آزار ندارد

تو رفتی و علی یار ندارد

و در مردم این شهر طرفدار ندارد

گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنویسند

که گل تاب فشار در و دیوار ندارد .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر